جدول جو
جدول جو

معنی چشم موری - جستجوی لغت در جدول جو

چشم موری
(چَ / چِ مِ)
چشم مور و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. چیز قیمه قیمه شده. (آنندراج). رجوع به چشم مور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم پوشی
تصویر چشم پوشی
نادیده گرفتن جرم و گناه کسی، عفو، اغماض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 34 هزارگزی باختر هور در کنار خاوری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خرم آباد وچشمه ها. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀویس کرم میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور:
آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق
لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست.
صائب (از آنندراج).
، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
تعویذی که جهت محافظت از چشم بد بر کسی و یا بر جائی آورند، اسب چشم سبز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ وَ)
غضبناکی. عصبانیت. خشمناکی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم موری و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. (آنندراج) ، کاغذ و جز آن که برآن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. (آنندراج). رجوع به چشم موری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ترجمه اغماض. (آنندراج). اغماض. (ناظم الاطباء). عفو. گذشت. بخشش. رجوع به چشم پوش و چشم پوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 75 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه واقع بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ یِ سا)
چشمه ای که از زدن عصای موسی جاری شد. (آنندراج) :
رود مصر و چشمۀ موسی براه قدس نیست
وقت رفتن ترس از آلایش دامن مکن.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَسا)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع است. جلگه و گرمسیر است و 257 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است واقع در کنار قصبۀ تویسرکان و چند درخت کهن سال که در آنجا درخت ’شال’ میگویند بر سر چشمه روئیده است و آنجا محل تفرج اهالی قصبه میباشد. از اول بهار تا آخر میزان دراویشی که از خارج به این ناحیه می آیند بر سر این چشمه مسکن میگزینند و روز چهارشنبۀ آخر سال که چهارشنبه سوریست تمام اهل شهر به سر این چشمه میروند و در آنجا بعضی ناهار خورده برخی گردش کرده مراجعت میکنند. الحق جای بسیار باصفا وممتازیست و درختهای حوالی چون محل اعتقاد اهالی میباشد هر کس به نیت حاجتی بر شاخۀ آنها کهنه گره میزند و تا جائی که دست رس بوده آنقدر کهنه بر آنها گره زده اند که دیگر شاخه ها برگ سبز نمی رویانند. آب چشمه کم و گواراست و چند قطعه باغ از آن آب مشروب میشود و این چشمه متعلق است به اسماعیل خان زند که از اجل دانشمندان عصر میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ چَ / چِ مِ)
خط بسیار خرد و باریک. (آنندراج) :
ترشرویی از مه خط چشم موری می کشم
توتیای غوره از چشم صبوری می کشم.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آن کس که چشم خود را شست و شو دهد، دارویی که بدان چشم را شست و شو دهند، ظرفی مخصوص شست و شوی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشم بد زود اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تعویذی که به جهت دفع چشم زخم (از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها) سازند حرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پوشی
تصویر چشم پوشی
نادیده گرفتن گناه کسی را اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
شست و شوی چشم با آب یا داروی مایع، ظرفی که در آن چشم را شست و شو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پوشی
تصویر چشم پوشی
نادیده گرفتن، بخشیدن، چشم خواباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم پوشی
تصویر چشم پوشی
انصراف، صرفنظر، اغماز
فرهنگ واژه فارسی سره
اغماض، صرفنظر، عفو، گذشت، نادیده گیری، نادیده انگاری، غمض عین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فقط با نگاه، مقیاس نمودن با چشم
فرهنگ گویش مازندرانی